تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به هنر9 می باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است دعای عظم البلا جدید ترین رمان زندگی شیرین من قسمت اول Make your flash banner free online
دنیایی از رمان های آموزنده و طنز و احساسی

جدید ترین رمان زندگی شیرین من قسمت اول

 

ما خانواده پنج نفری هستیم من (فرهاد) خواهرم زهره خواهر کوچیکم سارا وپدرم ومادر مهربونم.

مازندگی خوشی داریم همیشه پدرم صبح زود به سر کار می رود کار پدرم مکانیکی است ومغازه کوچیکی در خیابان ثار الله دارد. من برای تعطیلات به مغازه پدرم می روم وبه او کمک میکنم بوی بنزین بوی نفت بوی روغن بوی همه چی توی مغازه پدرم میاد اما پدرم برای یه لقمه نون حلال صبح تا شب کار می کنه. ظهر ها هم به خونه نمیاد.چون راه خونمون تا مغازه حدود نیم ساعت راه هست.من نصف روز در مغازه میروم و نصف روز هم قراراست برم ثبت نام کنم برای کلاس زبان خارجه آخه زبانم بدجوری ضعیف است همیشه تک می گیرم ومعلمم به من میگفت آخه پسر تو کله ی تو چی ریختن !!! من هم سرم می انداختم پایین نمی دونستم چی جواب بدم. بچه هاهم به من میگفتن حیف نون که بابات بهت بده بخوری!!!

تصمیم دارم فردا صبح برم برای ثبت نام زبان خارجه. فردا شد به آموزشگاه رفتم دم در آموزشگاه افرادی دیدم که دارن باهم خارجی صحبت میکنن.به خودم گفتم خدایا یعنی روزی می رسه منم اینجوری زبانم فول بشه!!خدایا خودت کمکم کن.

وارد آموزشگاه شدم خیلی شلوغ بود پر از دختر پسر های جوون بود

کمی جلوتر رفتم مسئول اونجا صدام زد آهای با کی کار داری؟؟؟

منم گفتم اومدم برای ثبت نام .

مسئولش به من اشاره کرد برو اونجا تا ثبت نامت کنن.

رفتم تا رسیدم به یه اتاقی در زدم وارد شدم.سلام ببخشید برای ثبت نام اومدم.

سلام این فرم رو پرکن با سیصد هزار تومن پول و۳ قطعه عکس سه درچهار.بیار تا ثبت نامت کنم.

عرض کردید چقدر؟سیصد هزار تومان اونم نقد.

با خودم کمی فکر کردم چرا اینقدر گرون الان به بابام چی بگم اونم تازه باید برم عکسم بردارم.همین که باخودم کل کل میکردم مسئول ثبت نام به من گفت: پسر اگه یه ترمشو بیفتی باید طبق این قانون صد هزار تومان بدی تا بذارم بری سرکلاس.اونم نه کلاسی که قبلا میرفتی نه ، کلاسی که همه مثل خودت تنبلن.این که گفت ترسیدم روم قرمز شد به خودم گفتم چیکار کنم.مسئوله ادامه داد هفته ایی دوروز اونم دوتا دوساعته شنبه ها و چهارشنبه ها.اگر بی انضباطی کنی اخراج میشی اگرم پیشرفت کنی ترم بعدی نصف شهریه رو باید بدی.معلمای اینجا از اون افراد فوق العاده هستن.اگه ثبت نام کنی حتما مؤفق میشی.منم گفتم:انشاالله.

خب تصمیمت بگیر میخوای چیکار کنی؟؟ منم گفتم باشه تا فردا خبرشو میدم.

از آموزشگاه خارج شدم یه سواری گرفتم و مستقیم به خونه رفتم.

ساعت حول وحوش هفت ونیم عصر بود داشت کمکم هوا تاریک می شد.به خونه رسیدم دیدم مامانم سفره رو کشیده بابام هم سر سفره است.آخه بابام دیسک کمر داره دکتر بهش گفته ۸ ساعت بیشتر نباید کار کنی.به این خاطر ساعت ۶ عصر همیشه بابام خونه هست. سلام کردم به اتاقم رفتم.به خودم میگفتم حالا چی بگم بابام که اینقدر نداره به من بده.منم که سال آخر دبیرستانم هست.مدیر مدرسم هم که بهم گفته باید بری آموزشگاه تا درسهات خوب بشه این چه وضعیه و...!!

لباسم عوض کردم همینکه می خواستم بیام از اتاق بیرون زهره اومد تو اتاق و بهم گفت چی شد رفتی آموزشگاه؟؟؟؟

زهره سیصد هزار تومن پول میخواد .زهره: چی؟؟؟؟ باباکه اصلا نداره بهت بده من میخواستم کتاب بخرم برای کنکورم زوری بهم داد اون موقع تو می گی سیصد هزار ؟؟؟

با عصبانیت اومدم سر سفره غذا کشیدم می خواستم بخورم که مامانم پرسید: خب ثبت نام کردی فرهاد؟؟

منم موندم چی بگم نه!!!!!

برای چی؟؟ آخه شهریه زیاد بود.شما فقط به من ۲۰ تومن دادید در حالی که اونا گفتن سیصد هزار تومان با سه قطعه عکس.

همین که بابام حرف پول شنید با عصبانیت به من گفت آخه فرهاد برا چی بامن این کار میکنی من الان پول از قبر پدرم بیارم.ندارم از اون موقعی که تصادف کردم 20 میلیون دیگه مونده تا بدم تااونا رضایت بدن تا داداشم از زندان بیاد بیرون می فهمی!!!؟؟چرا توی مدرسه خوب گوش نمیدادی که این جوری اوضاعت نشه

تو الان باید کنکور بدی بری دانشگاه ولی بااین کارهات می بینی یک سال عقب افتادی چرا باخودت این کار میکنی.

ببخشید.این شد حرف من هر روز دارم جون می کنم تا بتونم یه لقمه نون بیارم سر سفره تا تو بخوری و درست بخونی. اون موقع تو این جور می کنی.

از دست تو پانصد تومن گذاشتم زیر فرش برای دکترم سیصد تومنش بردار خدا بزرگه کار میکنم جون میکنم تا بتونم پول دکترم رو جور کنم.

بابا براچی میخوای بری دکتر؟؟؟ برای کمرم دردش بیشتر شده!!

سارا بلند شد بابا رو بوسید.بابام هم بهش گفت تا وقتی که من شماها رو دارم غم ندارم هم تو هم زهره هم فرهاد هم مامانت.

من هم نمی دونستم شاد باشم یا اینکه برای بابام که اینقدر مهربونه گریه کنم.خب خلاصه غذا رو خوردیم وبعدشم من کمی دستای بابام مالیدم و مسواک زدم و رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدم.

زهره تو امسال فارغ التحصیل می شی؟زهره آره

خوش به حالت الانم که داری میخونی حتما امسال یه جای خوبی قبول می شی. کاش منم....

زهره: برات دعا میکنم تا توهم مؤفق باشی.

 

واااااای ساعت چنده؟؟؟ ساعت نه بود سریع وضو گرفتم و شروع به نمازخوندن کردم نمازم تموم شد. فرهاد: زهره نمازت خوندی؟؟؟ زهره: آره ، الان وقت نماز خوندنه دوساعت پیش وقت نماز بود . همین کارهارو می کنی که همیشه از همه چی عقبی!!بیچاره من.

محلش نذاشتم و لامپ اتاقم خاموش کردم و رفتم روی تختم.زهره: چرا لامپ خاموش میکنی مگه کوری نمی بینی دارم درس میخونم.فرهاد: چی می گی تو ، امروز خیلی کار کردم خستم برو توی حال درس بخون.زهره:اَه از دست تو. همه داداش دارن منم داداش دارم.

من همیشه عادت دارم قبل از خوابیدن وضو بگیرم وبخوابم به این خاطر بلند شدم واز اتاقم خارج شدم و وضو گرفتم و بعد به اتاقم اومدم و دراز کشیدم و سه تا قل هو الله احد خوندم چون میگن اگه کسی سه بار سوره توحید رو بخونه انگار ختم کل قرآن کرده به این خاطر من یه ختم کل قرآنم کردم و بسم الله الرحمن الرحیم  گفتم و چشمام بستم. تو فکر بودم که چقدر پدر ومادرم برام زحمت میکشم اون از پدرم که صبح تا شب با اون کمرش کار میکنه و اون مادرم که تو خونه غذا می پزه لباس می شوره و... چرا من قدرشون نمیدونم.قول میدم از فردا که رفتم کلاس خوب درسم بخونم تا اونا خوشحال بشن.

سحر ساعت 5مادرم منو بیدار کرد فرهـــــاد  فرهــــــاد پسرم بیدار شو اذان و گفتن بلند شو نمازت بخون منم با بی حالی وضو گرفتم و با چشمای بسته نمازم خوندم و می خواستم برم رو تختم یکدفعه لیز خوردم و خوردم رو زمین (کتاب قصه سارا وسط اتاق بود)و خدا رحمم کرد که کلم نخورد به لبه تخت فقط کمی پام درد گرفت اونم شدیدبا ناراحتی بلند شدم و یه پا یه پا رفتم توی حال. مامانم داشت دعا می کرد که یکدفعه منو کج وکله دید. فرهاد چی شده؟؟ آخ مامان ساق پام درد میکنه به نظرم پیچ خورده. بذار برم کمی پی یا دمبه بیارم تا پات چربش کنم خوب شی!!!

نه مامان اینا بو میدن نمی خواد بیاری وااااای وااااااااااااااای

بسه دیگه اینقدر آه وناله نکن اتفاقه. برو روی تختت کمی دراز بکش تا صبح بریم درمونگاه.

بلند شدم و رفتم روی تختم نشستم پام کمی درد میکرد دیدم خوابم نمی بره چون شب زود خوابیده بودم به این خاطر یواش یواش یه پا یه پا رفتم مودمم روشن کردم و گوشیم برداشتم تا کمی کلش بازی کنم مامانم اومد تو اتاق همین که چشمش افتاد به وایرلس گفت: فرهاد مگه نمی فهمی این مکعب ها امواج داره برای خواهرت سارا ضرر داره خاموشش کن. منم گفتم مامان برو بخواب تواین هیرو ویری، باشه خاموشش میکنم.

مامان:زود باش خاموشش کن.

همون موقع پیامک برام اومد صورتحساب جدید برای سرویس اینترنت.تا دوروز دیگر فرصت دارید.

تواین هیرو ویری سرویسم هم که داره تموم میشه.خدایا من به درگاه تو چه گناهی کردم که این سرنوشت برام نوشتی.الله اکبر

واااااااااااااای پام خدایا خودت خوبش کن.

چند ساعتی داشتم به کلش رسیدگی می کردم که نگاهی به ساعتم کردم دیدم ساعت 7 شد. بلند شدم همین که خواستم پام بذارم روی زمین انگار استخونم داشت منفجر می شد یه آه بلند توی دلم کشیدم  و یه پا یه پا وایرلسم خاموش کردم و رفتم کنار تخت سارا.

سارا عزیزم پاشو صبحه 45 دقیقه دیگه باید بری کلاس(کلاسهای تابستونه)پاشو دیگه پام درد میکنه بیشتر از این اذیتم نکن دیگه.

سارا:سلام داداشی صبح بخیر. فرهاد: سلام سارا جونم. سارا: پات چی شده داداشی!!

فرهاد: چرا کتاب  قصه هاتو وقتی می خونی وسط راه می ذاری پام روی جلد کتابت گذاشتم یه دفعه لیز خوردم

سارا: الان منو کی می رسونه کلاسم، تو که پات درد میکنه نمیتونی منو برسونی؟؟!!! فرهاد:حالا ببینیم چی میشه.

دست سارا رو گرفتم و یه پا یه پا اومدم سر سفره تا صبحونه بخوریم.بابام:چی شده فرهاد؟؟

هیچی پام لیز خورده کمی درد میکنه خوب میشه!!!! زهره: سلام به همگی صبح بخیر. چی شده فرهاد چرا پات درازه سر سفره؟؟؟؟

فرهاد:هیچی بابا لیز خوردم ،حالا باید به همه توضیح بدم(باصدای بلند) زهره: ببین باکی شدیم خواهر وبرادر خوب شد که پات لیز خورد ، هان دلم خنک شد

فرهاد:بلند می شَما پُروووو

بابا: بســـــــــــــــه دیگه شماها این چه رفتاریه. صبح تاشب کارمیکنم پول در میارم تا اینا بخورن روز به روزم بی ادب تر می شن.

سارا:بابا کلاسم دیر می شه ها.بلند شوکه بریم امروز شما باید منو برسونید چون فرهاد دست گل به آب داده.

بابا: سارا جون این داداشت همیشه دست گل به آب میده پاشو خودم با موتور می رسونمت.پاشو باباجون.

بابا: خداحافظ خانوم.سارا من دم درم می خوام موتور گرمش کنم 5دقیقه دیگه بیا.

فرهاد: مامان من چیکار کنم.پام درد میکنه امروزم باید برم برای ثبت نام.ای خـــــــدا.

مامان:پاشو ماهم بریم تادرمونگاه که دکتر یه پمدی قرصی چیزی بده زود تر خوبشی!!!پاشو.من هم آماده شدم با مادرم رفتیم درمونگاه. خدارا شکر چیزی نیود یه در رفتگی ساده بود10 هزار تومان دکتر گرفت و پام جا انداخت منم یه داد بلندی هنگام جا انداختن پام زدم چون اون لحظه خیلی درد داشت.

خلاصه به سلامتی اومدم خونه. دکتر پمد داده بود که تادو هفته بمالم روی ساق پام تا خوب بشه.

کمی بهتر شدم دیگه می تونستم روی پام بایستم اما دویدن برام غیر ممکن بود. ساعت 9شده بود. یه پیرهن زیبایی پوشیدم و رفتم تا 6قطعه عکس بندازم هوا خیلی گرم بود چون تابستان بود من هم پیرهن پوشیده بودم تا اینکه به عکاسی چهره رسیدم وارد شدم 5000تومان پول دادم و عکس انداختم بهم گفت 2ساعت دیگه بیا ببرش. ویه فیشم بهم داد. خلاصه تا ساعت 11گرفتار این عکسها شدم تا اینکه با خستگی به خونه اومدم.همه چیزم برای ثبت نام حاضر بود اما یک ساعت دیگه به باز بودن آموزشگاه مونده بود. سریع خودم رو به آموزشگاه رسوندم و پول دادم و ثبت نام کردم.مسؤول: ببین پسر از فردا چهارشنبه کلاست شروع میشه به موقع میای به موقعم میری غیبتم نباید داشته باشی. الان برو توی اتاق شماره8 پیش آقای مدرس و برای کتاب های زبانت اسم بنویس.فرهاد: چقدر میشه:نمی دونم.

تق تق تق. بله بفرمایید. وارد اتاق شدم .پراز کمد اونم پر از کتاب.فرهاد: ببخشید برای گرفتن کتابها اومدم!! مسؤول: این فرم پرکن 20هزار تومن همین حالا بده کتاب هارو  تحویل بگیر.فرم پر کردم اما 15000تومان ته جیبم داشتم همین.به مسؤول اونجا گفتم 5000هزار تومنش میارم. اونم قبول کرد و خدارا شکر با کتاب های زبان به خونه اومدم.

 

نویسنده و تهیه کننده:مهدی خدادادی

با تشکر


نظرات شما عزیزان:

zaaahra
ساعت22:04---18 شهريور 1394
وبت حرف نداره
پاسخ:خوشحال شدم اومدی


نرگس
ساعت12:23---4 شهريور 1394
سلام من از این رمان ها دوست دارم.امیدوارم قسمت های بعدشم جذاب باشه
پاسخ: قسمت های بعدشم جالب و طنزه!!! مرسی که اومدی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:طنز,آموزنده,احساساتی,جدید,, ] [ 23:41 ] [ بنده ] [ ]